۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

تبریک


نمی‌دونم چرا، اما همیشه واسه‌ی تبریک گفتن، دوست دارم از افعال معکوس استفاده کنم. حجت هم از این قضیه مستثنی نیست. گرچه در اطلاعیه‌های مختلف این خبر تأسف‌بار به اطلاع عموم رسیده اما من هم می‌گم که:
حجت جان تولدت مبارک
برای دوستانی غیر از اراذل و اوباش مستقر در شعاع آشنایی با حضرت مستطاب، جناب حجت می‌گم، که این شخص انسانی‌ست بس شریف، با خصوصیاتی که در هیچ مَلَکی نمی‌گنجد گویی که فقط ایشان خلقت خدای عزوجل است و ما جملگی گل‌بازی جبرئیل.
در خصائص ایشان همین بس که در زمین و زمان دو کس چونان ایشان دیده‌ام، یکی مظفر نام و دیگری محسن.
البته خصائص ایشان آنچنان فراخ است(فقط خصائصشان و نه چیز دیگر) که در برخی از آنان می‌توان مشابهانی یافت لکن، در کلّهم خصائص، ایشان تنها همین دو تن را مشابه دارند، گرچه آن دو نیز، مواقعی لنگ‌های خود در جلوی ایشان(حجت) پهن نموده، کسب فیض می‌نمایند و از روی ارادت ناصیه‌ی وی را بوسه‌گاه خود قرار می‌دهند.

خداحافظی


اتاق رو تحویل دادم و اومدم بیرون. به همین راحتی. نه ناراحتی بود، نه غمی، نه غصه‌ای و نه حتی یک نگاه حسرت‌بار.
 اصلاً کلاً با خداحافظی غم‌انگیز و اشک‌دار موافق نیستم. یعنی یه جورایی ازش فراریَم. خداحافظی باید کوتاه، سریع، یهویی و بدون حرف اضافه باشه.
"ما رفتیم، خداحافظ".
حالا هم ویلون و سیلون، می‌چرخم بلکه یه جای ثابت پیدا کنم.