۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

Not Young Anymore


خیلی دوست داری جوون بمونی، خیلی دوست داری با جوون‌های تیم بگی و بخندی، خیلی دوست داری تو شوخی‌هاشون باهاشون باشی اما یه چیزی درونت می‌گه که "نه، دیگه دوران تو تموم شده، دیگه خواهی‌ نخواهی شرارت‌ها و خنده‌ها و ریسه‌رفتن‌های بلند و قلت‌زدن‌های روی زمین رو باید بذاری کنار".
نه اینکه یه ندای درونی باشه، نه، انگار بقیه هم متوجه شدن که تو بهشون تعلق نداری، موقع شوخی با توکه می‌شه میگن "ما ارادت داریم حاجی". گند قضیه موقعی می‌زنه بالا که وقتی مربی اتاق بچه‌ها رو مشخص می‌کنه، بعد از کاپیتان، تو دومی نفری هستی که برای هم اتاق شدن با مسئولین تیم مشخص می‌شی که این یعنی .... نه اینکه معنیش این باشه که پیر شدی  اما حداقل معنیش اینکه دیگه جوون نیستی، یا لااقل جوونِ جوون نیستی.