مثل آدمایی که بعد از یک هفته گرسنگی بوی غذا رو شنیدن و میخوان به سمتش حمله کنن، وارد بنگاه شدیم. بنگاهی نشسته بود و با دیدن ما پاشُد و باهامون دست داد. بیمقدمه رفتیم سر اصل مطلب،
-چی شد؟ رضایت داد؟
-نمیدونم .... بهش زنگ زدم، مِن و مِن کرد و گفت نه، نمیدَم.
-چرا آخه؟
-گفت به مجرد نمیدَم، همسایهها شاکی میشن.
آب سرد رو ریخت رومون. بوی غذا از بین رفت.
نفهمیدم مجید چه حالی بهش دست داد اما من روی همون صندلی کنار دست بنگاهی ولو شدم. مثل یه بمبی شده بودم که هر آن امکان داشت منفجر بشم. حالم دست خودم نبود. بعد از یک ماه دنبال خونه گشتن، حالا یه جایی رو پیدا کرده بودیم که اون هم داشت از دستمون سُر میخورد و میرفت.
نمیدونم مجید به یارو گفت یا یارو با دیدن حال ما به این نتیجه رسید که یه بار دیگه به یارو زنگ بزنه. زنگ زد و صابخونه گفت میاد اونجا. یه کور سوی امید جلومون پیدا شده بود، گرچه چشمم آب نمیخورد اما به خودم امید میدادم که "حتماً دلیل داره که یارو گفته خودم میام".
یه نیم ساعتی تو خیابونا، پشت موتور مجید، چرخ زدیم و برگشتیم. تازه وارد بنگاه شدیم و نشستیم که صابخونه اومد. بلند شدیم و سلام کردیم. نشست و بعد از یک کم مقدمهچینی، در اومد که "شرمنده آقایون، اما همسایههای ما از مجردها خاطره خوبی ندارن به همین خاطر من نمیتونم به شما اجاره بدم، عذر میخوام".
این دیگه آب سرد نبود، انداختمون توی حوض آب یخ. کور سوی امیدمون خاموش شد.
یارو که رفت، من و مجید هم راهمون رو گرفتیم و اومدیم خوابگاه. تو طول مسیر، بر خلاف همیشه که با داد و فریاد اتوبانها رو رد میکردیم، لام تا کام حرف نزدیم. مجید میروند و من هم چشمام رو بسته بودم و سرم رو گذاشته بودم رو شونش تا یادم بره چی بهمون گذشته.
----------
عنوان فیلم برگرفته از فیلم مجردها به کارگردانی اصغر هاشمی با بازی محمدرضا فروتن، مریلا زارعی، الناز شاکردوست و .... .