دستام رو کیبرد دنبال حروف و کلمات میگردن که یه چیزی بنویسن. نه چیزی به ذهنم میاد و نه میتونم فیالبداهه چیزی بگم، فقط صدای همایون شجریانه که تو گوشم داره زمزمه میکنه: "آدمی را آب و نانی باید و وانگاه آوازی" .
همینقدر میدونم که اوضاع داره به شرایط عادی برمیگرده و همه کارها داره طبق روال پیش میره. تمرینها، چه ورزشی و چه غیر ورزشی، کلاسها، چه کلاسهای تئوری و چه آزمایشگاهها، پروژه، چه بخش عملی و چه بخش تئوری.
دعواها و ناراحتیها هم پشتسر گذاشته شدن و روابط به حالت عادی برگشتن. در ضمن پولهایی که از دانشگاه میخواستم هم کمکم داره زنده میشه و فکر کنم میخوان پول ما رو بِدَن. فقط یه بدی داره، اینکه به بچهها قول دادم اگه پول رو بِدَن، یه شب بهشون شام بدم که متأسفانه داره این امر تحقق پیدا میکنه، البته منظورم شامه نه پول.