دیروز و امروز سمینار داشتیم. درس سمینار. 12 نفر، 6 تا دیروز، 6 تا امروز. بدک نبود. اما اتفاقات جالبی افتاد که در نوع خودش جالبه، نکته اول اینکه خانومها طبق معمول عالی ارائه دادن، توپ.........
بعد اینکه مستمعین کاملاً به صحبتهای ارائهکننده گوش میدادن، از قبلی توپتر.
بنا بود در پایان هر سمینار بچهها و اساتید سوالهاشون رو بپرسن، که البته تا قبل از سمینارِ من، این قاعده فقط در مورد اساتید صدق میکرد که به واسطه حضور من، بچهها ذوق سوال پرسیدنشون گل کرد و یاالله، شروع کردن، انگار کُن که نکیر و منکر رو سرت واستادن، سوال اونا تموم میشد و قانع میشدن که استاد، پیِ سوال اونها رو میگرفت. تازه از پس سوالهای اونها بر اومده بودم که تو سوال استاد خودم موندم. عرق شرم بر پیشونیم نشست و نشستم.
این آخریها، وقتی مَمَّد داشت ارائه میداد، این عقب نمیدونی چه خبر بود. چه صور قبیحهای نگاه میکردن این آقایون...البته که من جزوشون نبودم....
راستی من کلی به رفاقت با مَمَّد میبالم، اصلاً در پوست خودم نمیگنجم، آخه ایشون در میانههای امر یک سوتی محبت فرمودن:"اطلاعات رد و بغل میشه".