به منزل وحید که درآمدم، به گرمی، یعنی با چندین حرف رکیک که ورد زبان ایشان است و چند لیچار آبدار به نشانهی اعتراض به اینکه چرا 4 ماه از دیدار ایشان و عزیمت به سرایشان سر باززدم، به استقبالم آمدند.
در سرای وی همیشه چند چیز براه است، 1-قلقلی و چای 2-فحش 3-BBC فارسی
موردالاُخری به شرطی برقرار است که دیشش کج نشده باشد و سیگنالهای مأمور از طرف از ما داناتران، آن را خراب نکرده باشند که این بار خدا رو شکر چنین نبود.
آن جعبه شیطان که آتش شد، برنامهای در حال پخش بود با نام یکی از ابزارآلات مهندسی(چیزی در مایههای گونیا، خطکش یا پرگار). میزگردی بود که در آن چند انسان به نظر متخصص و متشخص پشت میزی با کمترین شباهت به هر چیز گرد، نشسته بودند و در مورد روزنامهنگاری و دخالت روزنامهنگار در سیاست و جناحگیری داد سخن میدادند.
سعیشان براین بود تا ما را خرفهم نمایند که بحث کلیست و مختص به مکان خاصی در دنیا نیست اما با جملهی سوم یکی از مهمانها، قضیه بالکل لو رفت و بحث به ایران و روزنامهنگاری در ایران کشیده شد.
این مهمان، خانم(بخوانید ضعیفهی) متشخص سرخابسفیداب زدهای بودند که نمیدانم در کجا دست به قلم بودند. در میان صحبتها، ایشان لیستی ارائه دادند از روزنامهنگارانی که از زمان برونتوزروس تاکنون کار سیاسی میکردهاند و میکنند که از آن لیست بلند بالا، فقط اسم ملکالشعرای بهار به آلت قوهی شنیداری(گوش) حقیر آشنا آمد و سایرین چونان گوینده گمنام مینمودند. در این میان، من را که یارای تحمل چنین بیعدالتی در خصوص بسیاری از بزرگان این عرصه نبود، با ناراحتی تمام افزودم: "جناب حضرت مستطاب حاج حسین شریعتمداری را فراموش کردی، ضعیفه".
در این هنگامه صدای خندهی وحید به آسمان بلند شد که کذاوکذا.
ذکر این نکته از آن جهت بود که گویا آن ضعیفه، سخن بنده را نشنید و یا بالکل وقعی به کلامم ننهاد و یادی از آن بزرگ مرد نکرد، اگر شما دیدید ایشان را، حتماً این نکته را گوشزد نمائید که "اگر حاج حسین نبود، نه تنها انقلاب که هیچ چیز در این عالم خلق نمیشد چه رسد به جورنالیسم و جورنالیست".