اپیزود سوم-روز دوم سهشنبه
با صدای مسافرا از خواب بیدار شدم. امیر هم تازه بیدار شده بود. رسیده بودیم. اصلاً باورم نمیشد. کل مسیر رو خواب بودم. پیاده شدیم. یه دستشویی و سایر قضایا.
-امیر ساعت چنده؟
-7
-خوب الآن چیکار کنیم؟
-نمیدونم، خونهی ممد اینا که نمیشه رفت، دانشگاه هم که زوده بریم، خوب یک کم وقت تلف میکنیم،
-چطوری؟
-با اتوبوس میریم توپخونه و از اونجا با مترو میریم دانشگاه، ساعت 8 و نیم میرسیم،
-خوبه
درست میگفت همون موقعها رسیدیم، اون رفت سراغ کارهاش و من هم رفتم اتاق احد، وارد شدم، چند لحظه طول کشید تا منو بشناسه، باورش نمیشد که رفته باشم اونجا، بعد از کلی احوال پرسی، بدون سوال چایی رو آورد، حال کردم مثل خودم هم ترکه هم چاییخور. چایی رو که زدیم امیر اومد و باهم رفتیم پیش عبدا...، خلاصه تا ظهر وقت تلف کردیم و بعد هم تختهگاز رفتیم انقلاب، چرا؟؟؟؟.....(خندهای بر لب با قیافه ای حق به جانب با صدای هه هه) سهشنبه روز سینماست دیگه.... خواستم بقیشو بنویسم، دیدم امیر خوشتر نواخته این نوا را(اینجا).