من: راستی جواد چه خبر از مصطفی؟
جواد: هیچی بابا اون بندهی خدا هم گرفتار شده،
من: چتو مگه؟
جواد: عرب رفته بود کربلا، موقع برگشتن، تو مرز ایران بهش گفتن که اعتبار اقامتنامهی شما تموم شده و نمیتونید به خاک ایران وارد بشید،
من:اِاِاِاِاِ..........خوب اون چیکار کرده،
جواد: مجبور شده بره سوئد، پیش داییش،
ای خدا، یعنی نمیشه ما هم بریم کربلا، بعد راهمون ندن تو ایران بعد تبعید شیم به سوئد.