تو خواب و بیداری بودم که گوشیم زنگ خورد.
-حسام؟
گوشی رو جواب دادم،
-الو سلام.....نه بابا داشتم فوتبال بازی میکردم، خوب معلومه که خواب بودم، آخه ساعت 9 صبح آدم چهکاری غیر از خواب داره، حالا چیکار داری؟......کجا؟ باشه میام.....باشه 11 اونجام....باشه، فعلاً.
گوشی رو قطع کردم و داشتم آماده میشدم که دوباره زنگ خورد،
-یعنی کی میتونه باشه این موقع روز؟ امیر؟
گوشی رو جواب دادم،
-سلام امیر جان(با لحجهی افغانی متأثر از فیلم The Kite Runner)......نه بابا خواب چیه، سگ ساعت 9 صبح میخوابه؟، داشتم میرفتم بیرون......نه بابا دختربازی اونهم ساعت 9 صبح، اونهم من با اون سوابق درخشان در این زمینه؟ سوالها میپرسی امیر جان، داشتم میرفتم بازار کامپیوتر، یکی از بچهها میخواد لپتاپ بخره من میرم که تنها نباشه.....نه چه اشکالی، تو هم بیا.....البته، ناهار هم ازش میگیریم، بالاخره شیرینی لپتاپشو باید بده دیگه.....باشه، من 11 ولیعصرم، میبینمت اونجا......باشه، فعلاً.
***
ساعت 11-میدان ولیعصر
از دور امیر رو دیدم و رفتم سمتش و بعد از سلام و علیک راهی پاساژ ایران شدیم. به حسام زنگ زدم،
-الو، سلام، کجایی؟.....باشه اومدیم.
-کجاست؟
-گفت پشت پله برقی.
رفتیم و حسام رو پیدا کردیم،
-سلام حسام جان، ایشون امیر هستن، ایشون حسام هستن،
با هم دست دادن و احوالپرسی کردن و رفتیم تو مغازه بعد از کلی چک و چونه و معطل شدن، یه لپتاپ HP خریدیم و اومدیم بیرون،
-حسام جون مبارکه، ایشالا به پای هم پیر شید، اما از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است، کجا بریم شیرینی بخوریم؟
-شیرینی چی؟
-شیرینی لپتاپ دیگه،
-صادق جلوی دوستت زشته، شاید امیر خجالت بکشه،
هر دو نفر به سمت امیر برگشتیم و منتظر جوابش موندیم، معطلش نکرد، نه گذاشت و نه ورداشت، صاف گذاشت تو برجک حسام،
-نه اتفاقاً، من هم خیلی گشنمه و هم به نظرم شیرینی لپتاپ خوردن داره،
من که منتظر همچین جوابی بودم اما حسام که اصلاً انتظار چنین حرفی رو نداشت بدون هیچ حرفی و در جهت خریدن شیرینی لپتاپ حرکت کرد.