تازه از زمین اومده بودم بیرون و روی نیمکت نشسته بودم. داشتم بازی رو تماشا میکردم و گهگاهی با بقیهی بچهها در مورد بازی حرف می زدیم.
چند دقیقهای که گذشت، کمک داور رو کرد به سمت نیمکت ما و گفت یکی بیاد کمک واسته، من میخوام برم تو زمین. مربی یه نگاهی به نیمکت کرد و به من گفت که م.صادق پاشو برو کمک واستا. رفتم و پرچم و برداشتم و شروع کردم به دویدن کنار زمین.
چون بازی دوستانه بود مربیها هی فرت و فرت تعویض میکردن و من هم هی پرچم رو میبردم بالا که آقای داور تعویضه. دلم میخواست برم تو اما راهی نبود که یهو مربی با فریاد به یکی از بچههای داخل زمین گفت که بدو و وانستا و چرا خستهای و خوب گرم نکردی. فرصت رو غنیمت شمردم و رفتم کنار مربی و گفتم که آقای مربی من نفس دارمها!!!!.....
لبخندی زد و هیچی نگفت، اما چند دقیقه بعد گفت که برم تو. توپ رفت تو اوت، من هم کنار زمین واستاده بودم و نمیدونستم چیکار کنم. بازیکن تعویضی اومد به سمت من. یه نگاهی به اینور و اونور انداختم تا ببینم کسی متوجه من نیست، پرچم رو بردم بالا و تا بازیکن اومد بیرون پرچم رو دادم بهش و رفتم تو. اما دیدم نه .... کل تیم دارن به من میخندن، انگار همه منتظر بودن ببینن من چیکار میکنم.