مدتی بود که تکیه کلامش شده بود. هر وقت عصبانی میشد یا وقتی میخواست با حرف کسی مخالفت کنه و منطق خودش رو ارائه بده، اولش داد میزد "آخه خوشگل خانم".
اون روز تَرک موتور نشسته بودیم و از این بنگاه به اون بنگاه، دنبال خونه میگشتیم. نمیدونم داشتیم در مورد چی صحبت میکردیم، اما بحثمون حسابی بالا گرفته بود. از لای ماشینها رد شدیم، تا رسیدیم پشت خط عابر، چراغ قرمز شد.
من همچنان داشتم حرف میزدم. عابرین پیاده هم داشتن از جلوی ما رد میشدن که انگار یه جای حرفای من به مذاق مجید خوش نیومد، خواست با من مخالفت کنه که داد زد "آخه خوشگل خانم". از قضا، همون لحظه عابر پیادهای که داشت از جلوی ما رد میشد، یه دختر خانم همسن و سال خودمون بود.
با شنیدن این حرف با نگاهی غضبآلود برگشت به سمت مجید و نگاه تندی بهش کرد. من هم بلافاصله، سرم رو پشت مجید قایم کردم و شروع کردم به خندیدن، طوری که موتور با تکانهای شدیدی مواجه شد. مجید هم که انگار اتفاقی نیفتاده به صحبتش با من ادامه داد. اون خانم هم پی قضیه رو نگرفت و رفت، اما با رفتنش، خندههای من و مجید پشت موتور شروع شد. اونقدر خندیدیم که یادمون رفت داشتیم تقریباً با هم دعوا میکردیم.