قلندران پيژامه پوش
نوشته سيد علي ميرفتاح
نشر افق
قيمت كتاب: 3500 تومان
تعداد صفحات: 229 صفحه
1387
سيد علي مير فتاح، قبلاً ستون طنزي در خدابيامرز، روزنامه شرق داشته بنام "شهرهاي نامرئي" و بعداً "كرگدن نامه" كه اين كتاب مجموعه اي است از قسمت هايي كه در اون ستون ها چاپ مي شده و بقول خودش از زير قيچي سانسورچي در رفته. داستان در مورد چهار پيرمرد (كپورچالي، مويدي، اميرشاهي، روشن ضمير) كه بهمراه ميرفتاح در اتاق سه درچهار آپارتمان شماره ي هفت مجتمع ياس جمع مي شوند و به بحث و تبادل نظر در مورد كليه امور مملكتي، كشوري، لشگري و حتي بين المللي مي پردازند و طبق معمول مثل همه ما مردها، خودشون رو در اون زمينه صاحب نظر مي دونن. اين گروه در ابتدا اسمشون به خاطر ميزبان(آقاي مويدي) حلقه ي مويديه ست اما بعداً به قلندران پيژامه پوش تغيير نام پيدا مي كنن. البته در اون اتاق فقط صحبت نمي كنن و يك عادت كوچيك هم دارن كه با خوندن كتاب مي تونيد بفهميد اون چيه، به قول خود ميرفتاح:
دوباره همان بساط و همان چاي و زغال و سماور و سانتريفيوژ و باقلوا و نبات زعفراني و هرآنچه تو گويي از ادوات افلاطوني و حرف هاي حكيمانه و سخنان نغز و كلمات قصار و تاريخ و جغرافيا و منطق. فكر مي كنم با اين نقل قول از حضرت ميرفتاح، اونهايي كه اهل دِلَن فهميدن كه عادت كوچيك اين پيرمردها چيه.
اگه نظر من رو بخواين، مي گم: ارزش خوندنش رو داره، حتي چندين بار. از اون كتاب هايي كه من خوشم مياد، چهار تا پيرمرد مي شينن كنار هم و با استفاده از زبون و شوخي هاي خاص و آميخته به اصطلاحات قديمي(قسمت مورد علاقه من همين قسمته) و با قلم خاص آقاي ميرفتاح مسائل روزِ جامعه رو بررسي مي كنن. البته اشكالي به اين كتاب وارده اينكه برخي مسائل مورد بررسي تو اين كتاب براي سال 88 يك مقدار قديمي هستن اما همشون اينطوري نيستن و اشكال ديگر شايد اين باشه كه ممكنه خانم ها از برخي مسائل مطرح شده در اين كتاب، برعكس آقايون، خندشون نگيره كه هيچ، مقاديري خاطرشون مكدّر بشه.
قسمتي از كتاب:
آقاي روشن ضمير: اتفاقاً همين امروز بعدازظهر از جلوي لقانطه رد شدم. ياد همان شب بيست و هشت مرداد افتادم كه به اتفاق جناب عالي و مرحوم ميرزا جعفر برازجاني و شوهرخواهر حضرت عالي نشسته بوديم و بي خبر از همه جا...
آقاي اميرشاهي: ميان كلامتان شكر.جناب مويدي! از شوهر خواهرتان چه خبر؟ آن مشكلي كه داشتند حل شد؟
آقاي مويدي: نخير! بنده خدا زمين گير شده. هركاري مي كند قندش پايين نمي آيد.
آقاي كپورچالي: دواي دردشان توي همين اتاق است، وسط همين قالي.
آقاي مويدي: فرمايش شما صحيح. اما توي آمريكا نمي شود اين نسخه را پيچيد.
آقاي اميرشاهي: كدام شهر هستند؟
آقاي مويدي: گلاب به رويتان: "ماساچوست".
آقاي كپورچالي: شهر قحط بود؟
آقاي مويدي: آدم وقتي اختيار زندگي اش را به دست زن و بچه بده، سر از همين شهرها در مي آورد...
آقاي روشن ضمير: دور از جان همشيره ي سركار كه همشيره ماست،((در كف شير نر خونخواره اي/جز كه تسليم و رضا كو چاره اي؟))
آقاي كپورچالي: گفتيد شير نر، ياد چيزي افتادم. توي اخبار گفت كه شير نر باغ وحش سنديگو فرار كرده. تا حالا سه نفر را هم خورده.
آقاي روشن ضمير: توي اخبار روي نر بودن شير تاكيد كردند؟
آقاي كپورچالي: نخير. بنده تاكيد كردم كه با شعر شما همخواني داشته باشد.
آقاي اميرشاهي: اگر سه نفر را خورده، حتماً ماده بوده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
علاوه بر نوشتن نظر خود، می توانید نظرتان را بوسیله سه گزینه ی عالی، جالب و افتضاح که در انتهای متن آمده است، بیان کنید.