۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

این‌کارا


صابخونه اومده بود بالا و من و رحمان و مهدی در حال گپ و گفت، باهاش بودیم که یکی زنگ زد.
-فکر کنم رضا و جواد باشن
-آره احتمالاً
در رو باز کردم، خودشون بودن، اومدن بالا، به حاجی معرفیشون کردم و اونا هم شروع کردن به صحبت.
صحبت با تدریس ماها تو دانشگاه شروع شد و کشید به فوتبال و تمرین و قس‌علی‌هذا.
یهو حاجی در اومد که: "شما هم اهل این کار‌ها هستین؟"
-کدوم کارا حاج آقا؟
-همین فوتبال بازی و اینا
خشکم زد، بنده‌ی خدا رو ما چه حسابی کرده، فکر کرده مستأجرهاش یه سری فرشته‌ن که فقط درس می‌خونن. نمی‌دونه اگه عمو محمود ظرفیت آزمون ارشد رو زیاد نمی‌کرد، ما الآن داشتم آکاردئون می‌زدیم.

۷ نظر:

  1. پس تا حالا کلی براش پوز اومده بودین که دستتون رو نشده بود.
    بزنم به تخته بروبچ ما همه در پوزهای مختلف دستی بر آتش دارن

    پاسخحذف
  2. به میثم:
    عزیزم، اگه پوز نمیومدیم که خونه ش رو به ما نمی داد، حالا خبر نداری که چه کارهایی برامون می کنه با همین پوزهایی که براش اومدیم!!!!!!!!!

    پاسخحذف
  3. خیلی خوشم اومد، نگفته آپ کردی.
    باریکلا پسرم
    یه وقت درس نخونی ها خسته میشی.
    حالا هر چقدر دوست داری با دوستات برین تو کوچه فوتبالبازی بازی کن، جواب حاج آقا رو هم خودم میدم. به دوستات بگو بذارن گل بزنی دلت شاد زود زود آپ کنی.

    پاسخحذف
  4. به ناشناس:
    نه گرامی،
    من مدافعم نمی ذارم دیگرون گل بزنن،
    اگه بنا باشه کسی نزاره کسی گل بزنه اون من که نزارم تو گل بزنی!!!!!!!!

    پاسخحذف
  5. حالا چرا من پسرم!
    من اصلا اهل فوتبال نیستم، وگرنه به خاطر این حرفتم که شده حتما "حداقل یکبار" بهت گل می زدم.

    پاسخحذف
  6. حالا دو روز رفتی فوتبال اونم پشت در بازه. هر کی ندونه فکر می کنه مالدینیی. تا دیروز پیش ما گریه میکردی میگفتی سید به ما هم بازی بده. حالا نمی تونی درس بخونی یا با صابخونه مشکل داری بهانه فوتبال نیار.

    پاسخحذف
  7. به سید:
    اتفاقا قصد دارم به زودی قضیه عضویت شما و جناب شکی رو در تیم دانشگاه بنویسم!!!!

    پاسخحذف

علاوه بر نوشتن نظر خود، می توانید نظرتان را بوسیله سه گزینه ی عالی، جالب و افتضاح که در انتهای متن آمده است، بیان کنید.