صابخونه اومده بود بالا و من و رحمان و مهدی در حال گپ و گفت، باهاش بودیم که یکی زنگ زد.
-فکر کنم رضا و جواد باشن
-آره احتمالاً
در رو باز کردم، خودشون بودن، اومدن بالا، به حاجی معرفیشون کردم و اونا هم شروع کردن به صحبت.
صحبت با تدریس ماها تو دانشگاه شروع شد و کشید به فوتبال و تمرین و قسعلیهذا.
یهو حاجی در اومد که: "شما هم اهل این کارها هستین؟"
-کدوم کارا حاج آقا؟
-همین فوتبال بازی و اینا
خشکم زد، بندهی خدا رو ما چه حسابی کرده، فکر کرده مستأجرهاش یه سری فرشتهن که فقط درس میخونن. نمیدونه اگه عمو محمود ظرفیت آزمون ارشد رو زیاد نمیکرد، ما الآن داشتم آکاردئون میزدیم.
پس تا حالا کلی براش پوز اومده بودین که دستتون رو نشده بود.
پاسخحذفبزنم به تخته بروبچ ما همه در پوزهای مختلف دستی بر آتش دارن
به میثم:
پاسخحذفعزیزم، اگه پوز نمیومدیم که خونه ش رو به ما نمی داد، حالا خبر نداری که چه کارهایی برامون می کنه با همین پوزهایی که براش اومدیم!!!!!!!!!
خیلی خوشم اومد، نگفته آپ کردی.
پاسخحذفباریکلا پسرم
یه وقت درس نخونی ها خسته میشی.
حالا هر چقدر دوست داری با دوستات برین تو کوچه فوتبالبازی بازی کن، جواب حاج آقا رو هم خودم میدم. به دوستات بگو بذارن گل بزنی دلت شاد زود زود آپ کنی.
به ناشناس:
پاسخحذفنه گرامی،
من مدافعم نمی ذارم دیگرون گل بزنن،
اگه بنا باشه کسی نزاره کسی گل بزنه اون من که نزارم تو گل بزنی!!!!!!!!
حالا چرا من پسرم!
پاسخحذفمن اصلا اهل فوتبال نیستم، وگرنه به خاطر این حرفتم که شده حتما "حداقل یکبار" بهت گل می زدم.
حالا دو روز رفتی فوتبال اونم پشت در بازه. هر کی ندونه فکر می کنه مالدینیی. تا دیروز پیش ما گریه میکردی میگفتی سید به ما هم بازی بده. حالا نمی تونی درس بخونی یا با صابخونه مشکل داری بهانه فوتبال نیار.
پاسخحذفبه سید:
پاسخحذفاتفاقا قصد دارم به زودی قضیه عضویت شما و جناب شکی رو در تیم دانشگاه بنویسم!!!!