همه داشتن تشک و لحاف و پتو پهن میکردن و برای خواب آماده میشدن. جمعیت زیاد بود و مردها توی حال میخوابیدن. توی اون شلوغی داشتم دنبال سوئیچ میگشتم و با هزار بدبختی پیداش کردم. داشتم میرفتم بیرون که ناصر گفت: کجا م.صادق؟
گفتم: میرم ماشین رو بیارم تو،
گفت: صبر کن منم بیام ماشینم رو بیارم تو،
گفتم: نمیخواد، سوئیچ رو بده من، من میارمش تو،
گفت: بلدی؟ میتونی؟
گفتم: یه چیزایی بلدم.
از خونه بیرون اومدم، پلهها رو پایین اومدم و چند تا نفس عمیق کشیدم. به سمت بیرون حیاط رفتم و در رو باز کردم. هوا تاریک بود و تو جادهی روستایی هیچ چراغی روشن نبود، تنها نور لامپهای حیاط روشنایی کمی به محیط میداد. بیرون حیاط، سمت چپِ در، ماشین ما و دووی ناصر پارک بودن. از حیاط بیرون اومدم و کلید دزدگیر را زدم. چراغهای ماشین روشن شد و صدای دزدگیرش اومد.
درِ ماشین رو باز کردم و سوار شدم. سریع ماشین را روشن کردم و فرمون رو به راست چرخوندم. ماشین در عرض جاده قرار گرفت. عرض جاده کم بود و نتونستم یک دور کامل بزنم، دنده عقب گرفتم و تا لبه جاده عقب اومدم و دوباره دنده رو عوض کردم و به سمت راست رفتم و با یک دور کامل ماشین رو به داخل حیاط بردم.
ماشین رو پارک کردم و بیرون اومدم. سوئیچ دوو رو تو قفل چرخوندم، درِ ماشین رو باز کردم و سوار شدم. روشن کردم و تا تونستم فرمون رو به راست چرخوندم اما چون عرض جاده کم بود باز هم دور ماشین کامل نشد. ماشین تو عرض جاده متوقف شد. هر کاری کردم نتونستم بزنم دنده عقب، راست پایین کنار چهار، جا نرفت؛ بالا چپ کنار یک، جا نرفت. همین کارها رو با فشار دنده به سمت بالا و پایین انجام دادم، نشد. روی دنده رو نگاه کردم، شکلش میگفت که دنده عقب کنار یکه، اما هر کاری کردم نشد.
نگرانیم بیشتر از این بود که تو این وضعیت یه ماشین بیاد و تصادف کنیم. پیاده شدم، یه نگاهی به دو طرف جاده انداختم. نمیدونستم بخندم یا نگران باشم. چارهای نداشتم و از روی استیصال داد زدم: محمد ..... محمد.
محمد از توی حیاط جواب داد: چیه؟
گفتم: بیا کمک، بیا،
محمد از در حیاط بیرون آمد و رو به من گفت: چی شده؟....اِ..... چرا ماشین وسط جادهست؟
گفتم: مشکل همینه، دنده عقبش رو پیدا نمیکنم، مثکه با پژو فرق داره،
محمد: من چیکار کنم؟
گفتم: هیچی، من خلاص میکنم، تو هلش بده بیاد عقب، بعد روشن میکنم و میرم تو حیاط،
پشت فرمان نشستم و پام رو گذاشتم روی کلاج و محمد شروع کرد به هل دادن ماشین به سمت عقب، تا اینکه به اندازه کافی از لبهی جاده فاصله گرفتیم. ماشین رو روشن کردم و با خوشحالی، با یک دور کامل ماشین رو بردم داخل حیاط.
بعد از هزار تا بدبختی که کشیدم، ماشینها رو به داخل حیاط آوردم و در حیاط رو بستم و به داخل خونه رفتم. تقریباً همه داشتم میخوابیدن. رفتم سمت ناصر و گفتم: ناصر جان، بیا این سوئیچ
گفت: آوردی تو؟
گفتم: آره اما با هزار تا بدبختی،
گفت: چرا؟
گفتم: چرا نگفتی دنده عقبش کجاست؟
ناصر با خنده گفت: اشکال نداره، منم دفعه اول سوتی دادم. زیر دنده یه اهرم داره، باید بکشیش بالا بعد دنده رو بزنی جای یک.
تنك يو بيكاز آي ديدنت نو دَت.
پاسخحذفراستي عنوان وبلاگت رو الان بيشتر دوست دارم( بدون زير و زبر). و ببخشيد كه پيغام قبلي رو اونجوري نوشتم آخه ميخواستم پينگليش بنويسم ديدم صفحه كليد فارسيه، ديگه حال نداشتم دوباره آلت-شيفت بگيرم!
پاسخحذفمن قبلاً از تجربه یکی دیگه تو این مورد استفاده کرده بودم. کسی که با ون به این مشکل برخورده بود و برا دنده عقب از همین متدی که گفتی استفاده کرده بود.
پاسخحذفدفعه بعدم هر کاری بلد نبودی از خودم بپرس
مرسي ، جالب بود
پاسخحذف