۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

یه شب سرد پاییزی

ساعت دو نصفه شب، توی اتاق نشسته بودیم و رحمان داشت به صورت غیرقانونی(با استفاده از فیلترشکن) وارد اینترنت می‌شد که یهو برگشت و گفت "بیا ماچ بده به عمو"
-رحمان زشته این موقع شب، مردم چی می‌گن؟
-مردم غلط می‌کنن چیزی بگن، تازه مردم اگه می‌دونستن که فردا تولدته اون‌ها هم تو صف ماچ کردن وایمی‌ستادن، حالا واقعاً فردا تولدته؟
-آره، تو از کجا فهمیدی؟
_Facebook گفته
واقعاً این فیس‌بوک گرچه یه جورایی مُعانِد به حساب میاد و اصلاً چیز خوبی نیست اما بدرد هم می‌خوره بعضی وقت‌ها. مثلاً همین‌مورد مذکور یعنی تِذکار ایام خاص، مثلاً تولدجات، یا مرگ‌جات. حداقلش اینکه که به درد ما که خورد چون از صبح تا حالا n نفر یا زنگ زدن و یا smsً تبریک گفتن.
بله دوستان، همونجور که فیس‌بوک گفته، امشب من 26 رو رد می‌کنم. پنج‌شنبه هشتم آذر 1363 هجری شمسی، مطابق با 29 نوامبر 1984 میلادی و 5 ربیع‌الاول 1405 هجری قمری در ساعت 22:20 دقیقه.
راستی متولدین آذر چه خصوصیتی دارن که هرکی ما رو می‌بینه با تعجب می‌گه: "آذری هستی؟"
-آره اما به خدا ترکی بلد نیستم، همین فارسی رو هم به زور صحیت می‌کنم.

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

خواب در خواب-Inception

الآن که دارم این متن رو می‌نویسم، تازه از دیدن فیلم Inception فارغ شدیم. فیلمی جذاب، گیرا، درگیرکننده‌ی ذهن، ... و هر صفتی که برای یک فیلم خوب می‌شه شمرد. فیلمی که ارزششو داره چندین بار دیده بشه. با بازی لئوناردو دی‌کاپریو، اِلِن پیج، مایکل کین و .... و با نویسندگی و کارگردانی کریستوفر نولان.
فیلمی فلسفی در مورد ورود به ذهن و رویای یک شخص و خوندن ضمیر ناخودآگاهش. طبق معمول همون چیزی که از نولان انتظار می‌رفت. کارگردانی که استعداد خودش رو با فیلم‌هایی مثل شوالیه‌ی ‌تاریکی(The Dark Knight)، بتمن می‌آغازد(Batman Begins)، پرستیژ(The Prestige)، بی‌خوابی(Insomnia)، یادآوری(Memento) و تعقیب(Following) نشون داده که از اون میون من تنها تعقیب رو، که اولین فیلمش بوده ندیدم.
در واقع من نولان رو با یادآوری، در دوران دبیرستان شناختم. زمانی که به دلیل محدودیت‌های او زمان، دسترسی به فیلم بسیار مشکل بود و من با مطالعه مجله‌ی دنیای تصویر از وجود چنین فیلمی مطلع شدم و با لطف یکی از دوستان که در یک آی‌اس‌پی(ISP) کار می‌کرد، و چندین بار تعارف زده بود و گفته بود که "اگه فیلم می‌خوای بگو تا دانلود کنم" و من روم نمی‌شد رو بزنم چون می‌دونستم که اون هم محدودیت‌هایی داره اما این بار به خاطر تعریف‌هایی که شنیده بودم مجبور شدم بگم، تونستم بهش دسترسی پیدا کنم و الحق‌والانصاف فیلم بسیار زیبایی بود. با ایده‌ای بکر و نو، مثل سایر آثار نولان.
دی‌کاپریو، که جدیداً فیلم‌های بسیار خوبی بازی می‌کنه و از اون دی‌کاپریوی صرفاً خوش چهره فاصله گرفته، در این فیلم هم بازی بسیار خوبی داره. بازی اِلِن پیج هم مثل دی‌کاپریو بسیار خوبه، بازیگر جوونیه که برای بازی در فیلم جونو(Juno) نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
همه‌ی این فلسفه‌بافی‌ها به این خاطر بود که بگم من "فیلم‌های نولان رو دیدم" و اینکه این فیلم‌ از فیلم‌های شاخص‌شه، از دستش ندید. القصه، ببینید و لذت ببرید و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

تعطیلات


تعطیلی هم مصیبتی‌ست برای خودش. آن‌هم از آن مصیبت‌ها. مخصوصاً حالا که امیر هم نیست و مشغولیتی برای خود جُسته است.آن هم چه سرگرمی‌‌ی.
نه می‌شود درس خواند، نه می‌شود جایی رفت، نه غذای سلفی در کار است، نه می‌توان از اینترنت پرسرعت دانشگاه سوءاستفاده نمود و فیلمی سریالی چیزی دانلود کرد و نه حتی می‌توان خدمت استاد رسید و محض خالی نبودن عریضه(بخوانید پاچه‌خواری)، شرح کارهای نکرده داد.
 نه از آن از ما بهترانانیم(منظور مایه‌داران است) که با وسیله‌ی نقلیه‌ی شخصی خود و جیبی پر از پول-به جهت تزریق بنزین آزاد- راهی شمال شویم و نه حتی می‌توان امید داشت این متنی را که در اینترنت می‌نویسی کسی بخواند.
تنها کاری که می‌شود کرد این است که نشست و با چایی‌های ممتد و حرکت رفت و برگشت در مسیر خلا(Toilet) منتظر گذر زمان شد که استثناً در این مواقع به کندی هرچه تمام‌تر پیش می‌رود.
معذالک کارهایی هم هست که می‌تواند زمان را مصرف نماید: اعلام نمرات امتحان تصحیح شده‌ی میان‌ترم از طریق وبلاگ و خراب کردن تعطیلات دانشجویان، درست کردن غذا(ماکارونی)، دیدن مهران مدیری در هیبت Bluetooth و ... اما هیچ‌کدام دوای درد تعطیلات نیست، هست؟

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

خوشگل خانم


مدتی بود که تکیه کلامش شده بود. هر وقت عصبانی می‌شد یا وقتی می‌خواست با حرف کسی مخالفت کنه و منطق خودش رو ارائه بده، اولش داد می‌زد "آخه خوشگل خانم".
اون روز تَرک موتور نشسته بودیم و از این بنگاه به اون بنگاه، دنبال خونه می‌گشتیم. نمی‌دونم داشتیم در مورد چی صحبت می‌کردیم، اما بحثمون حسابی بالا گرفته بود. از لای ماشین‌ها رد شدیم، تا رسیدیم پشت خط عابر، چراغ قرمز شد.
من همچنان داشتم حرف می‌زدم. عابرین پیاده هم داشتن از جلوی ما رد می‌شدن که انگار یه جای حرفای من به مذاق مجید خوش نیومد، خواست با من مخالفت کنه که داد زد "آخه خوشگل خانم". از قضا، همون لحظه عابر پیاده‌ای که داشت از جلوی ما رد می‌شد، یه دختر خانم هم‌سن و سال خودمون بود.
با شنیدن این حرف با نگاهی غضب‌آلود برگشت به سمت مجید و نگاه تندی بهش کرد. من هم بلافاصله، سرم رو پشت مجید قایم کردم و شروع کردم به خندیدن، طوری که موتور با تکان‌های شدیدی مواجه شد. مجید هم که انگار اتفاقی نیفتاده به صحبتش با من ادامه داد. اون خانم هم پی قضیه رو نگرفت و رفت، اما با رفتنش، خنده‌های من و مجید پشت موتور شروع شد. اونقدر خندیدیم که یادمون رفت داشتیم تقریباً با هم دعوا می‌کردیم.

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

تبریک دیرهنگام 2


سالگرد که بگذره، هر روزی که برسه یادآور دو تا چیزه، یکی مناسبت خود اون روز و یکی هم اون نوشته‌ای که پارسال در موردش نوشتی.
چیزی که می‌خوام بنویسم در مورد دو تا آدمه. دو تا از دوستان که پارسال تو همچین روز‌هایی(با فاصله‌ای 30 روزه) تولدشون رو تبریک گفتم(اینجا). همین دو دوست، با همون فاصله‌ای که تولدهاشون از هم داره(چیزی در حدود 10 روز) امسال ازدواج کردن.
یکی در شرق و یکی در غرب؛ یکی با سلام و صلوات و یکی با دامبالا دیمبول؛ یکی به صرف شیرینی‌و‌شام و یکی با تناول مقادیر متنابهی .... در مجلس عروسی؛ یکی با ته‌ریشی مذهبی‌گونه و دیگری با ریشی پروفسولی و از ته تراشیده؛ یکی با یقه‌ای خرگوشی و بسته، دیگری با پاپیونی بر یقه؛ یکی به گرمی ما را دعوت نمود و دیگری معرفت به خرج و این زحمت به خود نداد یا لااقل خود را قانع می‌کنم که "از سرِ شلوغی و بهم ریختگی کارها یادش رفته"؛ یکی .....
خلاصه اینکه تفاوت این دو زیاد است، بسیار زیاد. اما نکته جالب اینکه در این دو سال هم برای یکدیگر دوستانی خوبی بودند، هم برای ما.
گرچه بنده‌ی کمترین شرف حضور در هیچ یک از مجالس فوق را نداشته و خدا را شکر، از زحمت دادن تحفه‌ی عروسی فارغ گشته‌ام، اما از این فاصله‌ی دورِ چند صد کیلومتری، تبریکات صمیمانه‌ی خود را به هر دو دوست گرامی و ایالات متحده‌شان ابراز نموده و زندگی‌ای توأم با خوشبختی و عشق را برای همه‌ی این بزرگواران آرزومندم.