۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

سوته‌دلان یهویی تموم شدن


همه رفتن، حسین که بعد از دفاعش رفت، محسن موند تا تصفیه کنه و بعد رفت، عبدا... هم می‌ره، حمزه هم رفت تا چند وقت دیگه که بیاد و یه سری به استادش بزنه و بره، حسام هم مدت‌هاست که نیست. دلم تنگه برای با هم نشستن، با هم و به هم خندیدن، چایی‌های ممتد، فیلم دیدن‌های شب به شب، شوخی‌های عجیب و غریب، برای همه چیزهایی که بوی با هم بودن رو می‌ده.
دلم تنگه برای اون روزهایی که با هر قدمی که تو دانشگاه می‌زدم، یه دوست یا یه همکلاسی می‌دیدم و سلام و علیک و احوال‌پرسی می‌کردم. الان همه برام غریبه‌ان، باید سرم رو بندازم پایین و از کنارشون عبور کنم و احوال‌پرسی و بگو و بخندهاشون رو بشنوم، انگار خودمم که دارم با یه نفر شوخی می‌کنم. دلم برای کلاس رفتن و شوخی و خنده‌هاش تنگ شده، برای نشستن ته کلاس و خندیدن با حسام و داوود، برای اذیت کردن همکلاسی‌ها، برای ....
بی‌خیال این نیز بگذرد

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

ایام ماضی


در چندین روز ماضی، کاری جز خواب خوش و تمرینات سنگین فوتبال به خود ندیده‌ایم. خوابی سنگین از نیمه‌های شب تا لنگ ظهر، چونان که دوستان همراه به حالمان حسادت کنند و گویند که "بله دیگه، آدم که دفاع کنه و بی‌کار و بی‌عار باشه همینه دیگه".
 ساعت 9 بامداد از خواب ناز برمی‌خیزیم و با نگاهی به ساعت، با خود می‌گوییم"زوده واسه بیدار شدن، یک کم بخوابم". این را گفتیم که کباب شوید و زیر لب بگویید"بمیری صادق" و چون نیک می‌دانیم که به دعای هیچ گربه سیاهی باران نمی‌بارد، نفرین شما را در ازای سوختن فلان جایتان به جان می‌خریم.
گرچه به خوبی مستحضریم که ممکن است روزی نوبت شما گردد که در جایگاه ما و نوبت ما که در جایگاه شما قرار گیریم، اما سخن آن یار موافق را سرمشق خود می‌کنیم که "وقتی زورت می‌رسه کارت رو بکن، بعداً خدا بزرگه". در ضمن با این کار به آرزوی خود نیز می‌رسیم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

اختیار نمودن


بعد از آنکه آن دوست موافق و یار غار، آن رفیق گرمابه و گلستان، آنکه در حقمان ناجوانمردی را به غایت رساند، آنکه با وجودش نیاز به هیچ دشمنی نیست، نمک خورد و نمک‌دان شکست؛ دوستی جدید اختیار نمودیم.
این دوست نیز از قماش همان نگون‌سار است، چونان او از همان اپراتور تغذیه می‌کند، چون او احتمال دارد در حقمان نامردی کند و چون اون بی‌قیمت و ناچیز است اما چه کنیم که ما از آن دست سلاطین نیستیم که خراج مملکت و پول پدر آورده را به باد دهیم، پس به ناچار شش هزاری از بیت‌الحال خرج نمودیم.
نمره‌اش چو سَلَفِ ناخلفش با 93 آغاز می‌گردد. نمره‌ی سومش را 4 واحد افزایش دادیم. چهارمی را چهار، پنجمی را سه و ششمی را منفی شش واحد کم نمودیم.
چهار نمره‌ی پسینش به سنت روایتگران تلویزیونی 5707 می‌باشد.
باشد که چون آن دیگری قطع نشده و به پای هم پیر گردیم.