۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

روزِ شانس


امروز، صبح زود از خونه زدم بیرون. خودم رو رسوندم به ماشینها و سوار یه سمند شدم، گفتم الآن دیگه راحت می رسم، اما چشمت روز بد نبینه، یارو آخرِ رعایتِ قوانین بود، کُشت ما رو، تازه موقع پیاده شدن، جای درست و حسابی که پیادمون نکرد. یه جا نگه داشت و گفت: "از این پل هوایی برید اونور، می رسید!!!!........" بیا، همه رو برق می گیره، مارو....
رفتم ایستگاه مترو. تا رسیدم به سکو، قطار رفت. منتظر بعدی شدم، رسید و سوار شدم. ایستگاه سعدی پیاده شدم، رفتم جمهوری. چند تا قطعه می خواستم، هیچ کس اسمشون رو هم نشنیده بود، یارو می گفت:"اصلاً چی هست، واسه چی می خوای؟ به جاش بیا مقاومت ببر!!!!!......"
هیچی....رفتم میدون جمهوری، سوار مترو شدم رفتم صادقیه، وحید کلید رو گذاشته بود پیش اکبر آقا، سوپری محل. گرفتم و رفتم بالا. پیش خودم می گفتم که الان می رَم راحت یه چایی و بعدش یه چُرت. کلید رو آماده کردم که در رو باز کنم، یهو دیدم یه خیر ندیده ای کلید انداخته تو قفل و چرخوندتش، تازه کلید هم گیر کرده داخل. هر چی زور زدم کلید در نیومد. رفتم حسن رو آوردم، مستخدم ساختمون. با یه عنبردست اومد و کلید رو کشید بیرون. تازه امیدوار شده بودم که یهو دیدم کلید هم تو نمی ره، توپیِ قفل چرخیده بود. آدرس قفل ساز رو از حسن گرفتم و رفتم آوردمش. 2 دقیقه روش کار کرد و در رو باز کرد، گفت:"می شه 6 تومن"،تازه بدون پول توپی جدید. به زور به 4500 راضیش کردم و رفت. تازه وحید پول قفل ساز رو هم نداد.
نشستیم، وحید اومد، یه چایی و ناهار زدیم. شد بعدازظهر، من راه افتادم بِرَم دکتر. خیابونا شلوغ بود، از صادقیه تا آزادی 20 دقیقه تو راه بودم. از اونجا هم تا مطب دکتر نیم ساعت. تو راه رفتن، یک جا راه بندون بود، پرسیدیم چه خبره؟ گفتن یه آدم مُثله شده، تو پلاستیک، با بسته بندی بهداشتی، کنار دیوار یه خرابه پیدا کردن. مردم هم، مثل همیشه، واستاده بودن به تماشا.
رفتم پیش دکتر، گفت:"کجا بودی تا حالا، بعد از 4 ماه اومدی؟ به به، وضع موهات هم بدتر شده، کچل شدی"، خلاصه یه مشت دارو ریخت تو دامنمون و کلی هم خرج تراشید. داشتم برمی گشتم که یادم افتاد وحید یک چک پول پنجاهی بهم داده، گشتم تو جیبام نبود، زنگ زدم به وحید، گفت:"نه، به من ندادیش". بیچاره شدم. پنجاه تومن هم اینجا پیاده شدیم.
سوار شدم بیام آزادی، تمام مدت تو فکر چک پول بودم. خیابون ها هم از قبل شلوغتر بودن، به خاطر راه پیمایی میلیونی مردم همیشه در صحنه ی ایران. چند تا تصادف و راه بندون رو رد کردیم تا رسیدیم. ایندفه یک ساعت تو راه بودم. تازه از آزادی تا صادقیه هم به بدبختی اومدم. حالا هم نشستم کنار وحید، اون فیفا بازی می کنه و من منتظر بلای بعدی اَم. شاید سقف بیاد پایین.