۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

آرزوی برآورده شده


داشتیم صبحانه می‌خوردیم که حسین پاکت خامه رو گرفت بالا و گفت:(( بچه‌ها تا حالا خامه با توت‌فرنگی خوردین؟))
-نه، چطور مگه؟
-هیچی، این عکسه آدم رو به هوس می‌ندازه که یه بار امتحان کنه،
-بی‌خیال بابا.






******
تازه شام تموم شده بود. پاشدم رفتم در یخچال رو باز کردم تا آب بخورم که یه پلاستیک قرمز توجهم رو جلب کرد. کمی دقت کردم اما هیچ رقبتی برای کنجکاوی نداشتم. در یخچال رو بستم و رفتم تو اتاق. چند لحظه بعد که برگشتم دیدم حسین و حسام یه گوشه نشستن و اون پلاستیک قرمز رو هم آوردن. نزدیک شدم، توت‌فرنگی بود که داشتن با خامه‌ی به جا مونده از صبح می‌خوردنش. بهشون پیوستم و تهشو بالا آوردیم، جاتون خالی. 
راستی تا حالا خامه و توت‌فرنگی خوردین، امتحان کنید، ضرر نداره.