۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

شعر



اگه بيننده سريال زيباي در چشم باد از شبكه اول بوده باشيد، حتما متوجه شديد كه علاوه بر اينكه سريال خوبيه، بسياري از چيزها رو ميگه و نشون ميده كه يا تا الان نشون نميدادن يا به تازگي حلال شدن.
غرض از اين نوشته اون نيست، اينه....
اگه چند قسمت پيش رو مي ديديد...قسمتي كه در اون عروسي دختر خانواده با يك افسر نيروي دريايي بود....حاضران درعروسي به اتفاق نظامي بودن و همه با هم شعر بسيار زيبايي رو در مورد "وطن" مي خوندن. من اون شعر رو پيدا كردم بسيار زيباست. در پايين ميارمش در ضمن اين شعر توسط استاد محمدرضا شجريان هم خونده شده كه لينك دانلودش رو اينجا مي ذارم.
اين شعر ماله عارف قزوينيه كه علاوه بر گفتن شعر تصنيف ساز هم بوده، در واقع اين تصنيف رو خودش گفته همراه با آهنگش، بخونيد، گوش كنيد، لذت ببريد. فايل كامل تصانيف عارف قزويني رو مي تونيد از اينجا دانلود كنيد كه به همت سايت آواز تهيه شده.

از خون جوانان وطن لاله دمیده
 
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
 
در سایه گل، بلبل ازین غصه خزیده
 گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
 چه کج رفتارى اى چرخ!
چه بدکردارى   اى چرخ!
 
سر کین دارى اى چرخ!
 
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!
 
از اشک همه روى زمین زیر و زبر کن
 
مشتى گرت از خاک وطن هست به سر کن
 
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
 
اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن
 چه کج رفتارى اى چرخ!
 
چه بد کردارى اى چرخ!
 
سر کین دارى اى چرخ!
 
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!
 
از دست عدو ناله من از سردرد است
 
اندیشه هر آن کس کند از مرگ نه مرد است
 
جانبازى عشاق نه چون بازى نرد است
 
مردى اگرت هست کنون وقت نبرد است
 چه کج رفتارى اى چرخ!
 
چه بدکردارى اى چرخ!
 
سر کین دارى اى چرخ!
 
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!

هميشه پاي چاي درميان است


شب-داخلي-خوابگاه دانشجويي
تازه دلنوازان تموم شده بود و علي لهراسبي داشت مي خوند: ((حال من دست خودم نيست....)) كه يكهو يكي از بچه ها رو به من گفت: پاشو برو چايي بذار.
گفتم: چرا من؟
گفت: چرا تو نه؟
گفتم: بابا من درس دارم.
گفت: من اين چيزا حاليم نميشه، نوبت توئه.
گفتم: من بعداظهر چايي گذاشتم.
گفت: گذاشتي كه گذاشتي، الان هم بذار.
خواستم كلا بزنم زير همه چي ديدم بقيه هم اون همراهي مي كنن و ميگن كه راست مي گه نوبت توئه.
گفتم تا كار به جاهاي باريك نكشيده بهتره برم. پس رفتم چايي رو گذاشتم.
يك ده دقيقه كه گذشت مثل قبل اما اين دفه سوژه يكي ديگه بود، همه شروع كردن به داد و هوار كه چرا نميري چايي رو دم كني؟ اون بنده خدا هم مثل من چون چاره اي نداشت رفت و وظيفشو انجام داد. بعد از يك ربع كه صداي سوت كتري دراومد، بدون اينكه كسي چيزي بگه يكي پاشد رفت چايي رو آورد.
چايي رو كه خورديم، شروع شد، چشمتون روز بد نبينه، قصه حسين كُرد، خاطرات دوران ليسانس، اساتيد ناتو، اساتيد بوق، چه بلاهايي كه سر ما اومد يا از بيخ گوشمون گذشت، خلاصه سرتو درد نيارم... هي گفتن و گفتن يهو نگاه كردم ديدم نه تنها درس نخوندم بلكه متكلم وحده شدم توپ....خدا نصيب نكنه... ديدم دارم از كلاس درس ديروزم تعريف مي كنم و اينكه چند تا از دانشجوها رو اذيت كردم  و چند تاشون هم از بس تنبلي كردن اعصابمُ خورد كردن....اينقدر حرف زدم كه هم خودم خسته شدم هم بقيه دادشون بلند شد كه بابا خفه شو...ببند دهنتو...باشه تو استاد توپي هستي...فقط خقه شو...گفتم چشم.
من كه تموم كردم قضيه ختم بخير نشد چون بقيه شروع كردن...حال نگو كي بگو....گفتن و گفتن و گفتن تا اينكه ساعت شد 1:30 بامداد و به زور و التماس و خواهش پرتشو كردم تو اتاق كه بخوابن.
اينا رو گفتم واسه كساني كه مدت هاست درسشون تموم شده و دلشون واسه خوابگاه دانشجويي مي تپه...نگران نباشيد خوابگاه همون طوريه، فرق نكرده فقط جاي اراذل داخلش با هم عوض شده....
راستي من در متن فوق دچار خود سانسوري شدم و تا تونستم از بكار بردن لغات اوريجينال مصطلح در خوابگاه پرهيز كردم....شما در صورت لزوم لغات مناسب رو جايگذاري كنيد.

كتاب چهارم



اين مردم نازنين-قصه هاي رضا كيانيان با مردم
نوشته رضا كيانيان
نشر مشكي
قيمت كتاب : 3500 تومان
تعداد صفحات: 166 صفحه
1387
همونجوركه از اسم كتاب پيداست، در مورد رضا كيانيان(يكي از بيشمار بازيگر محبوب من) و برخوردهاش با مردم. كتاب شامل قصه هاي كوتاه يك، دو يا سه صفحه اي و يا حتي كمتر در مورد اتفاقاتيه كه در مواجهه با مردم براش افتاده. كتاب خوبيه اگه از داستانهاي كوتاه بدتون نياد. در اكثر موارد تونسته به هدفش برسه مثلا در مواردي موقع خوندن كتاب اونقدر مي خندين كه اطرافيان فكر مي كنن ديوونه شدين(ايضا بقيه درمورد من همين فكر رو كردن)، بعضي وقتا حسي از شرم تمام وجودتون رو مي گيره و در موارد معدودي كلتون رو از تعجب، عصبانيت و شوك مي كوبه به سقف. كيانيان اين داستان ها رو قبلا براي مجله فيلم مي فرستاده تا چاپ كنن  و حالا اونها رو به صورت يك كتاب در آورده.
در موقع خوندن كتاب اگه تصور كنيد كه خود كيانيان با اون ميميك هاي صورتش داره واستون تعريف مي كنه، داستان ها خيلي واستون جذاب مي شه.
كتاب خوبيه و راحت مي شه خوندش، بخونيدش، كلي مي خندين و كلي هم شرمنده مي شين.

قسمتي از كتاب:
1-     .... گفت: آخه من خيلي با شما حال مي كردم. انتظار نداشتم سرد باشي...
مخصوصا باغ فردوس، پنج بعدظهر. از اون صحنه هاي عشقي كلي حال كردم. عين آخرين تانگو بود! تو هم مثل ماراون براندوي بزرگ بودي!
گفتم: صحنه هاي عاشقانه من كمي، بفهمي نفهمي، با اون فرق داشت!
گفت: بقيه شو با خيالات حال كردم!
و ادامه داد. The Last Tango In Paris ما هم سينما حال مونه. و رفت.
2-     با داوود اميري مي رفتيم از ويدئو كلوپ محله مان سي دي بگيريم. درست وقتي خواستيم داخل شويم، يك موتوري و طبق معمول در پياده رو، جلوي مغازه پارك كرد. سرنشينانش يك مرد و يك زن و بچه اي در بغل زن بودند. مرد هم كمي بعد از ما وارد مغازه شد. مرا شناخت و سلام و عليك و خوش و بش... بعد از كلي حرف زدن، اصلا يادش رفته بود براي چي به آن جا آمده. وقتي بيرون مي آمديم به من گفت: لطفا وقتي بيرون رفتيد سلام و عليكي هم با بچه هاي ما، منظورش همسرش بود، بكنيد. خوشحال مي شود.