۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

فصل بهار


فصل بهار، علاوه بر شکفته شدن طبیعت، فصل صحبت کردن هم هست. دانشجوها و دانش‌آموزها، مخصوصاً دسته‌ی اول.
هر گوشه‌ی دانشگاه رو که نگاه می‌کنی، دو نفر در حال صحبت هستن. سن و سال و مثبت و منفی هم نمی‌شناسه.
پسره با یه مَن ریش و یقه‌ی بسته و انگشتر عقیق به دست، داره با یه خانم تیشان فیشان صحبت می‌کنه؛ اون یکی با موهای بلند تا شونه‌، با ابروهای شمشیری با یه ریش عجیب و غریب و یه سری آت‌و‌آشغال که به خودش آویزون کرده داره با یه خانم چادری که فقط چشماش پیداست صحبت می‌کنه.
اونوقت.....اونوقت ما صبح تا شب داریم با حسام حرف می‌زنیم، با ابراهیم کلنجار می‌ریم، احوال حمزه رو می‌پرسیم، با وحید فحش رد و بدل می‌کنیم، با حجت چت می‌کنیم و برای وبلاگ امیر نظر می‌ذاریم. خدا شانس بده.