۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

سفر


تو این مدتی که نبودم، رفته بودیم مسافرت. جای شما خالی، خیلی خوش گذشت. هوا توپ بود، خنک و بعضی وقت‌ها سرد. از شانس خوب ما هم رفتنی و هم برگشتنی، جاده خلوت بود و ترافیکی در کار نبود.
اولین نکته‌ی قابل تامل در مسافرت نماز شکسته‌ست که خیلی حال می‌ده و با اتمام سفر دل آدم واسش تنگ میشه. البته نکات مثبت زیاده که به اون‌ها هم می‌رسیم.
گذشته از دیدن فامیل و خوش و بش و هوای صاف و آرامش و رهایی از سروصدا، غذاهای متنوع فامیل و تعارفات زیادشون باعث می‌شه آدم خودش رو قانع کنه که "وقتی اینقدر تعارف می‌کنن، زشته نخوریم" و "یه شب هزار شب نمیشه" و "ولش کن، چاق شدم که شدم، به درک" و نتیجه اینکه سه کیلو چاق می‌شی، در عرض یک هفته.
اما نکته منفی اینکه قبل از تعطیلات با خودت قرار می‌ذاری که درس بخونی و ال بکنی و بل بکنی و دفتر و دستک و همراه خودت می‌بری مسافرت، اما با رسیدن به مقصد، دریغ از یک ورق از صفحات اون‌ها که زده بشه و با برگشتن به خونه پیش خودت می‌گی: "این یه هفته رو که نخوندی، این سه چهار روز هم روش، می‌ری دانشگاه می‌خونی". آخه یکی نیست بگه: "دانشمند، بعد از این همه مدت نفهمیدی که تو....آدمِ دقیقه‌ی نودی....کِی تو تعطیلات درس ‌خوندی که این دفعه دوم باشه؟".
بدترین نکته سفر، بچه‌های فامیل بودن که باباهاشون رو به من، بهشون می‌گفتن: "ببین مهندس چی‌ می‌گه...درس باید بخونی" و رو به من می‌گفتن: "مهندس بهش بگو". من هم از روی اجبار می‌گفتم: "بله پسر جون، بابات درست می‌گه، باید درس بخونی تا موفق بشی". اما خدا وکیلی ته دلم گیر کرده بود که داد بزنم و بگم: "گور بابای درس، نخون، برو حالشو ببر، بازی کن، فوتبال بازی کن".
اما نکته‌ی آخر. برگشتنی، دم عوارضی قم-تهران، خدا نصیبتون نکنه، به قضای حاجت محتاج شدم .... شدید. همین‌طور که توی دستشویی دم عوارضی در حال قِرِکمر بودم، یه قیافه‌ی آشنا دیدم....داد زدم: "اوهوی". نشنید. گفتم: "یونس". برگشت. بلافاصله شناخت. یه 5 سالی بود که همدیگر رو ندیده بودیم که این دفعه قسمت شد تو دستشویی عوارضی همدیگر رو ملاقات کردیم. خدا نصیبتون کنه، هم قضای حاجت شدید رو هم رهایی و آزادی بعدش رو هم ملاقات یه دوست قدیمی توی دستشویی عوارضی رو.