۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

ممنون

دیروز، یکی از دوستان، مطلب چند روز پیشم رو با عنوان تبریک، به یادم آورد و به من تبریک گفت. یه سوال هم ازم پرسید. پرسید: حالا راست و حسینی به اون بنده خدا زنگ زدی و تبریک گفتی؟
چون جوابم "نه" بود، کلی جواب مزخرف و کلی لاطائلات تحویلش دادم، کلی منطق چیدم که اِله و بِله....گرچه تو اون لحظه که داشتم جَفَنگ می‌گفتم، فکر می‌کردم حرف‌هام منطقیه اما .....
خلاصه با تذکر اون دوست، تحریک شدم که، هر چند دیر، زنگی بزنم و تبریکی بگم، زنگ زدم و تبریک گفتم .... کلی خوشحال شد، از همین پشت تلفن پیدا بود که گل از گلش شکفت، شرمندش شدم، بیشتر شرمنده خودم شدم که برای هر کاری وقت دارم به جز عزیزترین کَسَم، به ما هم می‌گن پسر ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!....
در جواب، مزاحی هم کرد و گفت که چی خریدی حالا؟ جوراب؟.... شرمنده‌تر شدم. مزاحم خوابش شدن رو بهونه کردم و خداحافظی کردم اما دلیل اصلیش همون شرمندگی بود...خجالت بود....اون هم از پشت تلفن.....
بهانه این پست هم، همین بود، که بگم مردها هم مثل زن ها، بلکه بیشتر از اون‌ها، باید بشنَوَن که دوستشون دارین، که به یادشونین.... و دَمِ اون دوست هم گَرم، یادآوریِ به موقعی کرد....